سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شاعر دردمند
قالب وبلاگ

fa1727b86deb047aa83977185608ca20 عکس CIA از بن لادن فتوشاپی بود + عکس واقعی

954a660852b63c9e5416a3d6cec8d280 عکس CIA از بن لادن فتوشاپی بود + عکس واقعی

 
یکی از کاشناسان CIA در اقدامی شگفت‌انگیز جزئیات عملیات دستگیری و کشتن عکس بن‌لادن را افشا کرد. این کارشناس که خواهش اکید داشت نامش فاش نشود ضمن تشریح کلیه مراحل انجام این عملیات، گفت: «در این عملیات پیچیده که یکی از مخوف‌ترین، سری‌ترین و بی‌اندازه‌ترین عملیات انجام‌شده بوده است، چندین و چند کارشناس خبره و خبره‌تر دخالت داشته‌اند.» وی در حالی که می‌کوشید صدایش وارد دستگاه‌های شنود نشود، مراحل این عملیات را به شرح زیر اعلام کرد:
«ابتدا در یک صبح بهاری، یک کارشناس مجرب، با کلیک روی آیکون برنامه photoshop در روی دستکتاپ کامپیوتر مرکزی اداره مبارزه با تروریسم سازمان اطلاعات آمریکا، این برنامه را اجرا کرده است. سپس از روی منوی برنامه که در نوار بالا وجود دارد، روی عبارت file کلیک و شاخه open آن را باز کرده است. این مراحل در نهایت سکوت و استتار و با رعایت کلیه مراتب و ملاحظات امنیتی انجام گرفته است. سپس کارشناس مجرب‌تر، از روی درایو D سیستم کامپیوتر مرکزی اداره مبارزه با تروریسم، عکس benladen08.jpg را انتخاب و باز کرده و سپس با احتیاط کامل پس از ورود به کنترل پنل سیستم مرکزی، روی گزینه folder option کلیک کرده و در شاخه view گزینه show hidden files, folders and drives را فعال کرده و بلافاصله به برنامه photoshop بازگشته و در را هم پشت سرش بسته است. سپس عکس jasad.jpg را از فولدر photo در درایو E انتخاب و آن را نیز درست در کنار عکس قبلی باز کرده است. از اینجا به بعد تیم ضربت ارتش سایبری ایالات متحده وارد عملیات شده و با بهره‌گیری از یک کارشناس خیلی مجرب‌تر و با استفاده از امکانات شاخه layer ذیل عکس benladen08.jpg را با ظرافتی باورنکردنی به فوق عکس jasad.jpg الصاق کرده است. سپس بدون فوت وقت، با استفاده از امکانات adjustments موجود در شاخه image ماله‌کشی روی عکس تازه را به انجام رسانده و با کلیک بر روی عبارت save as جسد بن‌لادن را تهیه کرده و عملیات را به سرانجام رسانده‌اند.
این کارشناس CIA می‌گوید این دومین یا پنجمین بار در تاریخ است که دستگاه اطلاعاتی ایالات متحده،‌ هنوز خشک‌نشده، جزئیات عملیات را افشا می‌کند.
 

[ یکشنبه 90/2/25 ] [ 12:18 عصر ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

خیلی سعی کردم که یه سری عکس واستون آپ کنم، اما نشد، این پست رو تقدیم می کنم به همه دوستان و همکلاسی های دوران دبستانم.

شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم
شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی و پخش می شد .... سر زد از افق...مهر خاوران
شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه
شما یادتون نمیاد ساعت 9.30 هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم
گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا...لالالالایی لالا..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه...جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا
شما یادتون نمیاد زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله
شما یادتون نمیاد کوچولو ها کوچولوها دستاتون بدیم به ما بریم به شهر قصه ها
شما یادتون نمیاد . گنجشگکه اشی مشی .... میفتی تو اب خیس میشی ....کی میپزه اشپز باشی ..... کی میخوره حاکـــــــــــم باشــــــــی
به یاد هنرمندی که تنها خوند تنها زد و در تنهایی مرد
شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از پدرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما.بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون
شما یادتون نمیاد آلوچه و تمره هندی ، بستنی آلاسکا, همشون هم غیر بهداشتی
شما یادتون نمیاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد
شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر
شما یادتون نمیاد کارت صد آفرین می‌دادن خر کیف می‌شدیم، هزار آفرین که می‌دادن خوده خر می‌شدیم
شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن...دخترا موشن مثه خرگوشن
شما یادتون نمیاد بستنی میهن رو که میگفت مامان جون بستنیش خوشمزه تره
شما یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد
شما یادتون نمیاد... سیاهی کیستی ؟منم پار30 کولا
شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ نه نه بی سوادی نه نه پس تو....
شما یادتون نمیاد آهای، آهای، اهاااااای ، ننه،من گشنمه ( یکی از بهترین بازی اکبر عبدی)
شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزم بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه
شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده؟
شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم
شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !
شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...
شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو
شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم....

شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد
شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم
شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.
شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...
شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه
شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند ورق میزدیم میشد انیمیشن
شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن
شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم
شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه
شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم
شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم دفترمونو جا گذاشتیم!!
شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!
شما یادتون نمیاد: چی شد ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم
شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...!!
شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن
شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه
شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم
شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود
شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!
شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی
شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند
شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود،
شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم
شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم
شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش
شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه
شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو
شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان
شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)
شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
شما یادتون نمیاد، یکی از بازیهای محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...
شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه
شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه... بالهاشو زود میبنده... روی گلها میشینه... شعر میخونه، میخنده
شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد
شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم
شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

واقعا شما یادتون نمیاد ولی اینها واسه ما یه دنیا خاطره ست.


[ پنج شنبه 90/2/22 ] [ 2:36 عصر ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

گوشه ای از چیزایی که یادمه ، شما هم اگه چیزی یادتون اومد بنویسین

آژیر قرمز، ضد هوایی، پناهگاه، صدای آمبولانس،
دفترچه بسیج، 
گرویی شیشه‌های نوشابه،
هاج زنبورعسل، پلنگ صورتی،
آدامس خروس نشان،
مداد شیر نشان، پاک‌کن‌های بد پاک‌کن، کاغذ کاهی،
کیف‌های چمدانی با کلید کوچک فلزی،
والور، گردسوز،بوی نفت،
تعاونی شهر و روستا.
سیگار جیره‌ای. هفته‌ای دو پاکت. تیر و آزادی. اشنوویژه و هما بیضی بدون فیلتر برای مستضعفین سیگاری.
تویوتا لندکروز. پاترول.
صیح جمعه با رادیو. نوذری، آذری.
توپ دولایه.
چراغ علاالدین.
برنچ اروگوئه‌ای وارداتی. 
پفک نمکی مینو.
نوشابه فقط با ساندویچ.
فیلم سینمایی عصر جمعه شبکه یک.
بستنی آلاسکا. کانادادرای.
برنامه گمشدگان هر روز ساعت 4 تا 5 عصر.
برنامه کودک ساعت پنج..
ویدیوهای پیچیده شده لای پتو.
اسمارتیز، ویفر، تی‌تاپ،
رادیو، قصه‌های شب، ساعت ده و نیم، 
دفتر صد برگ، دو تومان.
تعلیم و تعلم عبادت است.
صف. صبح‌گاه. مرگ بر امریکا. دیر کرده‏ها در مدرسه. خانم معلم.
آقای ناظم.. کابل. شلنگ. دعای فرج.
نارنجک‌های پلاستیکی. قلک.
روزنامه کیهان. اطلاعات. 
کوپن. صف بانک.
کیهان فرهنگی. چیپس استقلال.. 
2 قرونی. 5 زاری.. تلفن سکه‌ای.
بامزی موش کوهستان . واتو واتو
صبح جمعه. آینه عبرت، علی، آ تقی، جمعه شب ساعت 9.
شلوار لی. لوله تفنگی.
قلکهایی به شکل مسجد الاقصی. پرچم اسراییل و امریکا کف زمین مدرسه.
ادامه برنامه تا چند لحظه دیگر.
مانتو. مقنعه‌ خاکستری. چادر مشکی. جوراب سفید قدغن.
کیهان بچه‌ها.
جوهر لیمو، کاربیت، پرمنگنات، گوگرد، منیزیم.
جاده ابریشم. 
رادیو: شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید.
رزمندگان سپاه اسلام. صدایی که هم اکنون می‌شنوید.
دوا گلی، وایتکس.
لاستیک دور سفید، قالپاق مگسی، بوق ده یازده، سونی شصت و چهار، باند خربزه‌ای، پیکان کارلوکس دهه چهل. 
آتاری.
کوله خاکی، شلوار خاکی، پوتین خاکی،
یادش بخیر دهه شصت بهترین دهه عمر ما بود. ما روحمان را در دهه شصت جا گذاشتیم و هیچ گاه نسل
امروز نفهمید ما چرا اینقدر حیرانیم.

قربون همه دهه شصتیها ...  سعی می کنم توی پست بعدی تعدادی از صفحات کتابهای دبستان دوره شصت رو بذارم.


[ سه شنبه 90/2/20 ] [ 1:8 عصر ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

 



خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود



درس پند آموز روباه وکلاغ

روبه مکارو دزد دشت وباغ



روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی با هوش بود

فیل نادانی برایش موش بود



با وجود سوز وسرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن میدرید



تا درون نیمکت جا میشدیم

ما پرازتصمیم کبری میشدیم



پاک کن هایی زپاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم



کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستان ما از آه بود

برگ دفترها به رنگ کاه بود



مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جارو ی با پا روی برگ

همکلاسیهای من یادم کنید

بازهم در کوچه فریادم کنید



همکلاسیهای درد ورنج وکار

بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه خوراک سرد

کودکان کوچه اما مرد مرد



کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بودوتفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک میشدیم

لا اقل یک روز کودک میشدیم



یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش



ای معلم یاد وهم نامت بخیر

یاد درس آب وبابایت بخیر



ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشقها را خط بزن

یادش به خیر ...


[ جمعه 90/2/16 ] [ 10:54 صبح ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

ای اهل دنیا آقام علی مظلومه ...

شهری است که همه می شناسندش چون شهر پیامبر است ...

کوچه ای است که پر رفت و آمدترین کوچه های شهر است ...

خانه ای است که پناهگاه همه است ...

مادری است که همه می دانند « ام ابیها » است ...

پدری است که همه می دانند دین خدا با او کامل شد ...

کودکانی که همه می دانند همه چیزشان در این دنیا همین مادر و پدرند ...

اما این مادر در آن کوچه ...

و پدر ...

و پسر فقط سیلی را دید ...

دختری که شاید هنوز برای یتیم شدنش زود باشد ...

دختری که از این پس در تاریخ همه نوشتند: « خواهر » ...

گویا یادشان رفته که ...

اما حال پدر این روزها تعریفی ندارد ...

فقط در حال نجاری است ...

گویا چیزی شبیه تابوت می سازد و شب خستگی و درد را با چاه ...

ای اهل دنیا آقام علی مظلومه ...

رسانه ملی هم گویا یادش رفته و این روزها با «چهارچرخ» در فکر برطرف کردن معضلات فرهنگی کشوره  !!!


[ پنج شنبه 90/2/8 ] [ 11:3 صبح ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
لینک های مفید
لینک دوستان