سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شاعر دردمند
قالب وبلاگ

 

بانوی من

 

سلام بانوی من؛

سلام به بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا (س) و سلام به مادرم؛ مادری که همواره برای من زندگی کرد و هیچگاه خودش را بر من مقدم ندید. اگر قرار به جبران باشد چیزی جز شرمندگی ندارم که ابراز کنم. مادر عزیزم از تو متشکرم؛ از تو به خاطر همه زحماتی که برایم کشیدی، همه بیخوابیهایی که برایم متحمل شدی و همه دلهره ها، اضطرابها و دلشوره هایت.

زبان من قاصر است از بیان آنچه تو برای من متحمل شدی و چه بسا رنجهایی که هنوز من نمی دانم و تو همچنان با تمام وجود پسر بیست و چندساله ات را نوازش می کنی بی آنکه به واکنش او توجهی داشته باشی.

آری؛ نوازش و رحمت و عشق و پاکی و ... در ذات توست و تو بی توجه به همه چیز به ذاتت می نگری.

دستهای نحیفت را می بوسم و همه امیدم این است که از من راضی باشی.

دوستت دارم مادر؛

اما؛

بانوی من؛ بانویی که در تمام لحظات این چند سال وجودت را حس کردم و حتی در تنهاییهایم با من بودی و من را تنها نگذاشتی. من هیچگاه نمی توانم زندگی ای بدون تو متصور باشم.

کاش توان جبران داشتم و کاش تو اینقدر خوب نبودی که من همیشه شرمنده ات باشم. در خوبی تو همین بس که وقتی حتی پیش من هستی دلم برایت تنگ می شود.

روزت مبارک.

دوستدارت علی


[ پنج شنبه 89/3/13 ] [ 10:6 صبح ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

پنج شنبه گذشته به همراه دوست عزیزم آقا مجید سلیمیان طلا و مس رو دیدم.

به همتون سفارش میکنم این فیلم قشنگ، کامل و جذاب رو ببینید. به نظر من در آینده از این فیلم بسیار گفته خواهد شد. من واقعا تحت تاثیر این فیلم قرار گرفتم و فکر میکنم جای همچین فیلمهایی در سینمای ما سالهاست که خالیه. این توفیق رو هم داشتم که با آقای منوچهر محمدی (تهیه کننده طلا و مس) چند دقیقه ای صحبت کنم و ایشون که انصافا انسان بسیار شریفی هستند هم لطف کرده و قولهای همکاری ای دادند.

به نوبه خودم به تمام عوامل فیلم خسته نباشید میگم و امیدوارم آقای اسعدیان که این قدرت رو داره که از یک داستان یک خطی چنین اثر ارزشمند و فاخری خلق کنه دیگه برامون ده رقمی نسازه.

مطالبی در مورد این فیلم یادداشت کردم که اگه وقت کنم حتما براتون میذارم.


[ دوشنبه 89/3/10 ] [ 9:53 صبح ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

بالاخره تونستم نمایش پروفسور بوبوس رو ببینم. یک نمایش جالب،‏ امروزی و خاص، البته این نمایش توسط الکسی فالکو نوشته شده. پروفسور بوبوس با کارگردانی آتیلا پسیانی و بازیگری رضا کیانیان - که قبلا از بازیش در مختارنامه هم شگفت زده شده بودم و هم لذت برده بودم - و هانیه توسلی و لیلی رشیدی و ... از اوایل اردیبهشت 89 در سالن اصلی تئاتر شهر روی صحنه میره.

بدون شک رضا کیانیان در این کار هم بسیار درخشان بازی کرد و یک بار دیگه قدرت بازیگریش رو به رخ کشید.

باز من این توفیق رو داشتم که به همراه دوستانم مهدی چاوشی و مهدی کاظمی در نشست پرسش و پاسخ پروفسور بوبوس هم روز سه شنبه هفته گذشته شرکت کنم که هر چند آقای پسیانی سعی در این داشت که بگه این کار سیاسی نیست یا آقای کیانیان گفت: چون همه چیز سر جای خودش بود شما میتونید ارجاعات سیاسی یا غیر اون رو داشته باشید. اما من فکر میکنم این کار نمیتونه خالی از سیاست باشه.

البته آقای کیانیان در ادامه این را هم گفت که اگه این نمایش در زمان ناصرالدین شاه یا رضاخان روی صحنه می رفت حتما توقیف میشد.

از نکات دیگر نشست بوبوس آشنایی با خانم سیفی از باشگاه جوانی برنا بود که انشاءالله بتوانیم همکاری خوبی داشته باشیم.

این هم یکی از لینکهای پروفسور بوبوس: http://www.teatreshahr.com/news/tyjhvb.html

حتما ببینید. ضرر نمی کنید.


[ شنبه 89/2/11 ] [ 11:42 صبح ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

با عرض پوزش از اینکه عکسها رو دیر گذاشتم.

به زودی عکسهای بیشتری رو واستون می ذارم

منتظر نظراتتونم. 

اشک آتش

اشک آتش

 

اشک آتش

اشک آتش 

اشک آتش

اشک آتش


[ جمعه 89/2/3 ] [ 3:11 عصر ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

امسال محرم خدا لطف کرد و من تونستم پروژه اشک آتش رو به کارگردانی و تهیه کنندگی خودم کلید زده و به پایان برسونم.

این پروژه به آیینهای عاشورایی در شهر کاشان می پردازه و سعی در آشنایی مخاطب با نهضت حسینی داره. در این کار افراد زیادی به من لطف داشتند و من رو همراهی کردند. لازم میدونم از اساتید عزیزم حسین نطنزی، علی جهانی و حسین معززی نیا خیلی تشکر کنم.

همچنین از عوامل تولید که من رو تحمل کردند، آقایان: سیدرضا صدرالساداتی، هادی نادری، عباس مبینی، امیر حیدری، مجید سلیمیان و خانمها: عابدی، صالحی و جلالی سپاسگزارم.

اشک آتش همکنون توسط دوست عزیزم سیدمحمدحسین هاشمی در حال تدوینه و اگه خدا کمک کنه تا اواخر اردیبهشت 89 آماده اکران خواهد بود.

به زودی عکسهایی از اشک آتش را برایتان خواهم گذاشت.


[ سه شنبه 89/1/24 ] [ 9:57 صبح ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

فکر کنم اگه شما هم فصل پایانی لاست رو دیده باشین با من هم عقیده این که سازندگان این سریال پرطرفدار و تا حد زیادی تاثیرگذار هم گاف دادن. سعید جراح که از ابتدای سریال با تلاش زیاد سعی شد عراقی بودنش و حتی همشهری صدام بودنش بر مخاطب تاکید بشه با پاسپورت ایرانی در هواپیما دیده میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟

گذرنامه سعید

 


باور کنید جک بندر و دیگر عوامل فیلم حتی اگه بگن عمدا این کار رو کردن و هدفدار بوده خالی بستن.
خیلی خوشحال میشم نظر شما رو هم بدونم.


[ دوشنبه 89/1/23 ] [ 11:3 صبح ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]
جنبش سبز علوی
علی‌محمد مؤدب در حمایت از سروده‌های «علیرضا قزوه» در‌باره
حوادث پس از انتخابات، شعری سروده و در پاسخ به این سؤال که دلیل این همه
اشاره به رنگ سبز در شعرتان چیست، گفته: من می‌خواستم بگویم سبز ماییم و
جنبش سبز علوی اصیل است نه این استفاده‌هایی که اخیرا از این رنگ می‌شود.

علی‌محمد مؤدب در سروده‌اش آورده‌است:




در هندوستان جهان
که برخی گاوها را می‌پرستند
ما غریبیم، غریب، برادرم قزوه!
غریب چون شمشیری در نیزار
چون سیدحسن نصرالله در محاصره شیوخ عرب
چون شعر تو در تارهای عنکبوت وب
و در گوگل فارسی
که بیشترین جست‌وجویش س/ک.س است
ما غریبیم و از غریبان می‌ترسند
گفته بودم می‌ترسند
با یک بغل ریش از آمریکا می‌ترسند
اما در سمینا رهایشان، بی‌باکانه آتش می‌خورند
آتشی که دودش هم به چشم ما می‌رود
هم چشم خودشان را تار می‌کند
می‌ترسند که برخلاف روزنامه‌ها حرف بزنند
برخلاف گوینده‌های بی‌بی‌سی‌ فارسی
می‌ترسند ویزای شینگن‌شان باطل شود
می‌ترسند که برخلاف شکم‌ها حرف بزنند
از بوق‌ها می‌ترسند
عمر و عاص‌ها بی‌وقفه بر طبل شکم می‌کوبند
و نگهبانان دجله، صفین را از یاد برده‌اند
و به صفوف سکوت می‌گریزند
می‌ترسم حسین باز تشنه بماند
برادرم قزوه!
سکوت تخم همان افعی است
که در صحرای کربلا
به روایتی سی‌هزار جوجه‌اش هلهله می‌کردند
قطار اندیمشک در متروی تهران گریه می‌کند
اسبی با یال‌های خونین در فرهنگسرای بهمن می‌دود
صدای «هل من ناصر» از همه شبکه‌ها پخش می‌شود
و پسران نوح‌ها بر قله‌ها غرق می‌شوند
در اوج! بر قله‌ها!
پدرم اما در پایین شهر مثل همیشه سبز است
سبز در هفتادوپنج سالگی
هنوز هر بار که انتخابات می‌شود
با همان لباس سبز کارگری
ساعتی از شهرداری اجازه می‌گیرد
تا برود به حضرت علی رای بدهد
پدرم سواد ندارد
تلویزیون هم هیچ‌وقت شعر تو را برایش نخوانده است:
(مولا ویلا نداشت!...)
پدرم سواد ندارد اما می‌داند
آن‌که غربال به دست دارد
همان است که خرمن می‌کوفت
و کاه‌ها را با گندم‌ها می‌آمیخت
برادرم! برادرم! برادرم قزوه!
جوان‌هایی که دوستشان داشتیم
پیرمردهای خوبی از کار در نیامدند
سر پیری نشستند و با VOA معرکه گرفتند
سر پیری دندان‌‌های مصنوعی تیزی
از انگلیس در دهانشان سبز شد
و جگر ما را جویدند
جگر مرا و جگر تو را
جگر پدرم را، جگر عمویم را
عمویم هم سبز است
و هر صبح
به شوق دیدن اهتزاز پرچم‌های قبرهای پسرانش بیدار می‌شود
خاله‌ام هم سبز است
هر شب روی پشت بام خانه‌اش
تا صبح به تپه تاریک قبرستان نگاه می‌کند
تا چراغی را ببیند که بر مزار فرزندانش سبز می‌سوزد
پسردایی‌ام هم چوپان سبزی بود
که زیر دندانش مانده بود
مزه برف کوه‌های تربت جام
حتی آن وقت که کاسه سرش
سال‌ها در خوزستان داغ، خاک خورده بود
تو از قدیم سبز بودی برادرم قزوه!
از «مولا ویلا نداشت»
از «شب است و سکوت است و ماه است و من»
از «کیسه می‌دوزند با نام شما شیادها»
از «مردان بلدرچین»
از قدیم!
آفتاب‌پرست‌ها رنگ مشخصی ندارند
اما شما از مزار سلمان که باز می‌گشتید
سبز بودید
تو سبز بودی، سیدحسن سبز بود
قیصر سبز بود
من در مزرعه‌های سبز عرق ریختم
با پرچم‌های سبز گریستم
و لباس سبز پسرعموهایم را برای کار به تن کردم
وقتی که سرخ به خاک ‌رفتند
یاران چه غریبانه سبز بودند
در تربت‌جام و هویزه
در تنکابن و بندرعباس...
وقتی موج سبز هنوز به لس‌آنجلس نرسیده بود
سبزها در شب اروند شعله می‌کشیدند
ما سبز بودیم
اما از هیچ چراغ قرمزی رد نشدیم
من سبز هستم
اما برای نوشتن کتاب جدیدم
سفر آمریکا نرفته‌ام
آمریکا خودش به کتاب من
به زندگی من آمده است
بیست و پنج سال است
که زانوهای برادرم را تحریم کرده است
به آسمان نگاه می‌کنم
هواپیمایی سبز رد می‌شود
آمریکا را لعنت می‌کنم
که از آن‌طرف اقیانوس‌ها
آمده است
تا نگذارد آب خوش از گلوی کبوتران ما پایین برود
من سبز هستم
با طبقه بالا هم هیچ دعوایی ندارم
اما نمی‌دانم چرا صاحبخانه به پشت بام که می‌رود
بر علیه زیر زمین نشین‌ها شعار می‌دهد
که از خستگی خوابشان برده است
اگر پول داشتم
به بی‌بی‌سی فارسی زنگ می‌زدم
و می‌گفتم این‌قدر سر و صدا نکنند
پدرم با لباس سبز کارگری
خسته خوابیده است
به اینها می‌گفتم اصلا ما سبز نه، شما سبز
اصلا خون شما سبز و خون ما سرخ
و هر جا خونی بریزد
رنگی از پرچم ایران عزیز
اما چرا عالی جناب شریح مفتی مفتی
با خودکار سبز فتوا می‌دهد
که الی جون می‌تواند سطل آشغال را بسوزاند
می‌تواند جگر مرا بسوزاند
و کنار شغال بنشیند!
ما از عاشورا تا به حال سبزیم
مادرم پیشانی غلامرضا را وقتی به جبهه می‌رفت
بی‌گریه می‌بوسید
که از حضرت زینب خجالت می‌کشید
بی‌بی‌زهرا بر جنازه باقر نوجوانش
گریه نمی‌کرد که از حضرت زینب خجالت می‌کشید
خاله‌ام بر جنازه حسن و حسینش گریه نمی‌کرد
که از حضرت زینب خجالت می‌کشید
شما چطور از مادرم، از خاله ام، از بی‌بی زهرا
از حضرت زینب خجالت نکشیدید؟
آهای شما که تازه به جریان سبز ما پیوسته‌اید
باید جواب بدهید
چرا این همه رنگ به رنگ می‌شوید؟
باید جواب بدهید
که چرا آبروی رویای قرن‌های پدرم
این دهقان سالخورد خراسانی
این رستم شکسته شعر مرا برده‌اید؟
باید به عموی من
و به خاله‌هایم جواب بدهید
به امیرحسین شش ساله ما
که مادرش کفشش را با سوزن خیاطی می‌دوزد
و پدرش دوازده سال پیش دود شده بود
و ما نمی‌دانستیم
(آهای استاد رقص شترمرغ برای خرس!)
باید جواب بدهید!
این همه سال چه می‌کردید
در مقام‌های مختلف
اگر فیلم‌های تبلیغاتی‌تان دروغ نبود؟
وقتی برادرم قزوه «مولا ویلا نداشت» را می‌گفت
شما چه می‌کردید؟
آهای شما که تازه به جریان سبز ما پیوسته‌اید
باید جواب بدهید!


[ چهارشنبه 88/10/30 ] [ 12:36 عصر ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]
<   <<   6   7      >
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
لینک های مفید
لینک دوستان