شاعر دردمند
|
چهارمین ماه از عروجش می گذرد...
چهار ماه است صدای دلنشینش را نمی شنوم ...
چهار ماه است نتوانستم کسی را مادر صدا بزنم...
چهارماه است بغضم با هر بهانه ای می ترکد...
چهار ماه است چشمم با دیدن هر مادری خیس می شود...
چهار ماه است خواهرم هر روز بیشتر شبیه او می شود...
چهار ماه است پدرم گوشه گیرتر شده است...
چهار ماه است دخترم هر روز می گوید دلم برای "مادرجون" تنگ شده ...
آنقدر فراقش سخت است که ...
از مهر امسال دیگر هفدهم هیچ ماهی را دوست ندارم...
گرچه دیگر نیستی ولی بیش از پیش "دوستت دارم مادر"
... [ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/11/8 ] [ 4:37 عصر ] [ علی شاه مرادی ]
[ نظر ]
مادر؛ من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم ... زیر پای تو آرزوهایی بود که از آنها گذشته بودی به خاطر من ...
یک مادر می تواند 10 فرزندش را نگهداری کند [ دوشنبه 91/11/23 ] [ 12:17 عصر ] [ علی شاه مرادی ]
[ نظر ]
اینو یکی از بهترین دوستام واسم فرستاده (شاید بگید قدیمیه ولی من باهاش حال میکنم. مثل حافظ که هنوز خیلیا باهاش حال میکنن): تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید بفرستند رفیقان به تو این بندش را: "منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر بین گیسوی تو گم کرد خداوندش را"
مخلص همه دوستان... [ شنبه 91/10/23 ] [ 12:31 عصر ] [ علی شاه مرادی ]
[ نظر ]
باز محرم ... باز تشنگی ... باز سقایی ... باز علمداری ... باز سپهسالاری ... باز: ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد باز محرم ... [ چهارشنبه 91/9/1 ] [ 9:57 عصر ] [ علی شاه مرادی ]
[ نظر ]
به یک جایی از زندگی که رسیدی این ها رو خودت می فهمی : [ دوشنبه 91/7/10 ] [ 8:35 صبح ] [ علی شاه مرادی ]
[ نظر ]
پاییز را دوست دارم وقتی دخترم از آمدن پاییز و رفتن به مهد خوشحال می شود وقتی پسر همسایه می خواهد ژاکت بخرد وقتی کم کم همه متواضع می شوند و سر در گریبان می برند وقتی کم کم نفسهای مردم را می شود دید وقتی شیشه ها ، آماده نقاشی می شوند تا بعدش اشک شوق بریزند وقتی صدای خش خش برگ، زیباترین موسیقی طبیعت است وقتی پرنده ها می روند و پرنده ها می آیند وقتی رفتگر محله ، صدای جارویش آرامش بخش است وقتی طعم نان گرم فرق می کند وقتی حتی تنهایی هم چای تلخ می چسبد وقتی خوابگاهها گرم می شود وقتی کام سیگار زیر درخت بی برگ، شُشهایت را قلقلک می دهد وقتی قدم زدن ، طعم تنهایی اش تلخ نیست وقتی بک گراند سیستمم برگ ریزان است وقتی جنگجویان کوهستان آماده می شوند وقتی یکشنبه ها ساعت 21 جلال مقامی "دیدنیها" را اجرا می کند وقتی جوراب سوراخ انگشت مظلومم را سرما میدهد وقتی کیفهای نو فقط دو هفته دوام می آورد وقتی بعد از زنگ دوم تغذیه می خوریم وقتی پاییز را دوست دارم ... [ پنج شنبه 91/7/6 ] [ 3:44 عصر ] [ علی شاه مرادی ]
[ نظر ]
اگه تو رو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش
اگه تویی اون که فقط دلم می خواد منو ببخش اگه دلم تنگ می شه خیلی برات منو ببخش اگه نگام گم می شه تو شهر چشات منو ببخش منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو می شمارم اگه همش پیش همه بهت می گم دوست دارم منو ببخش اگه برات سبد سبد گل می چینم منو ببخش اگه شبا فقط تو رو خواب می بینم منو ببخش اگه فقط اسمتو تکرار می کنم عشق تو رو بهانه گریه گیتار می کنم منو ببخش اگه واسه چشمای تو خیلی کمم تو یه فرشته ای و من ، خیلی باشم یه آدمم منو ببخش اگه برات می میرم و زنده می شم منو ببخش اگه تو رو می سپرمت دست خدا اگه پیش غریبه ها به جای تو می گم شما منو ببخش اگه بهت زیاد لبخند می زنم برای چش نخوردنت همیشه اسفند می زنم منو ببخش اگه می خوام فقط بشی مال خودم ببخش اگه کمم ولی زیادی عاشقت شدم منو ببخش اگه شبا تو رو به ماه نشون می دم از روی قله ها اگه واسه تو دست تکون می دم منو ببخش اگه نخواست با من بمونی سرنوشت قرار ما پشت یه بید یه روزی تو اردیبهشت
[ سه شنبه 91/5/10 ] [ 2:30 عصر ] [ علی شاه مرادی ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |