سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شاعر دردمند
قالب وبلاگ

هیچ اثرى از تشریـفات بـى روح مـرسـوم در مراسـم رسمى نبـود . همه چیز مردمى و عاشقانه بـود ...

پیـکر پاک و سبز پوش امـام بـر بـالاى بـلنـدى و در حلـقه میلیـونها نفـر از جمعیت مـاتـم زده چـون نگینى می درخشید ...

هر کس با زبان خویـش با امامـش زمـزمه مى کرد و اشک مـى ریخت ...

سـرتاسـر اتـوبان و راههاى منتهى به مصلـى مملـو از جمیعت سیاهپوش بود ...

پـرچمهاى عزا بـر در و دیـورا شهر آویخته و آواى قرآن از تمام مساجد و مراکـز و ادارات و مـنازل به گـوش مـى رسیـد ...

شـب کـه فـرا رسیـد هزاران شمع بیاد مشعلـى که امـام افـروخـته است , در بـیابـان مصلـى و تپه هـاى اطـراف آن روشـن شـد ...

اما چشم جهانیان شمعها را نمی دید و بر بلنداى نـورانـى دوخته شـده بود ...

پدر بزرگترین اتفاق قرن از بین دوستدارانش با قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به جایگاه ابدیش رفت و ...

سالها می گذرد ، حادثه ها می آید      انتظار فرج از نیمه خرداد کشم ...


[ جمعه 90/3/13 ] [ 10:43 صبح ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

حسین معززی نیا با ارائه تحلیلی از فیلم "به امید دیدار" در جشنواره کن عنوان کرد: معتقدم فیلم بد و ضعیفی است. داستان پرغلطی دارد و مشکل اصلی‌اش این است که در مورد وضعیت اجتماعی سیاسی امروز کشور اغراق می‌کند و دروغ می‌گوید و نمی‌شود برای فیلمی که دروغ می‌گوید احترام قائل بود.

حسین معززی‌نیا که این روزها به‌طور مستقل راهی جشنواره فیلم کن شده است در گفت‌وگویی مکتوب با سایت مؤسسه فرهنگی هنری شهید آوینی نقطه‌نظراتی را درباره این جشنواره و حضور سینمای ایران در آن، ارائه داده است.

وی در ارزیابی خود درباره حضور سینمای ایران در بازار فیلم کن به عنوان "فرصت‌سازی تجاری" به عنوان تنها فرصت و منفعت حضور در این جشنواره، گفته است: فرصت‌سازی تجاری اگر به معنای عقد قرارداد برای پخش جهانی فیملها و یافتن بازارهای جدید عرضه باشد جزو جریان طبیعی سینماست، چیز عجیبی نیست و هر کشوری باید از این فرصت استفاده کند.
به اعتقاد این منتقد سینما بازار فیلم پررونق کن یکی از بهترین مجال‌ها برای ورود ما به بازار جهانی است و قطعا باید از آن استفاده کرد.
وی درباره چگونگی حضور فیلم‌های ایرانی در جشنواره‌های خارجی و ‌سیاه‌نمایی به عنوان لازمه این حضور، گفته است: تردیدی در خصومت دنیای غرب با انقلاب اسلامی وجود ندارد، اما نحوه تفسیری که ما از نقش فستیوالی مثل کن در این مورد می‌کنیم با سوءتفاهم‌های فراوانی روبروست. جشنواره کن منطبق بر همان شعارهای قانون اساسی فرانسه اداره می‌شود، همان سه شعار آزادی و برابری و برادری.
معززی‌نیا نوشته است: من معتقدم باید از فیلمسازان وطنی بپرسید که چرا سوراخ دعا را در اینجا پیدا کرده‌اند و از این وضعیت سوءاستفاده می‌کنند و با اغراق در وضعیت کشور ما، در این طرف دنیا مشتری جلب می‌کنند. به نظرم اسم این کاری که دوستان می‌کنند فیلمسازی نیست، یک جور بیزنس سیاسی است در حوزه سینما.
وی در پاسخ به این که "اساساً به نظر شما در تزاحم میان سیاست و سینما حق را باید به کدامیک داد؟ و اگر فیلمی ساختار سینمایی خوبی داشت ولی در عین حال متضمن بار سیاسی گزنده و یا حتی معاندانه با انقلاب اسلامی بود، این فیلم را باید تأیید کرد یا رد؟" متذکر شده است: به نظرم باید ابتدا معلوم کرد فیلمی خوب است یا بد. اگر فیلمی خوب ساخته شده باشد و تاثیر مورد نظر فیلمساز را منتقل کند و قصه‌اش را درست تعریف کند، به هر حال فیلم خوبی است، اما حالا می‌شود به مرحله بعد رفت و گفت این فیلم خوب، دارد پیام نامطلوبی را منتقل می‌کند و نیت‌های مغرضانه سازنده‌اش را نمایش می‌دهد یا خیر، حاوی پیام خوبی است.
این تحلیلگر سینما ادامه می دهد: اما وقتی فیلمی خوب نیست، یعنی درست ساخته نشده، لکنت دارد و ضعیف است، اصلا دلیلی ندارد وقت‌مان را تلف کنیم و درباره مقاصد و نیت‌های پشت آن حرف بزنیم. در "تزاحم بین سینما و سیاست"‌ هم حکم همین است. فیلم سیاسی اگر خوب ساخته شده باشد خوب است و می‌شود درباره هدف و پیامش حرف زد. به اعتقاد من وقتی می‌گوییم فیلمی خوب است منظورمان این است که قواعد سینما را رعایت کرده و درست ساخته شده باشد هر چند شاید محتوای نامطلوبی داشته باشد.
معززی‌نیا در این گفت‌وگو در پاسخ به این پرسش که "فیلم «به امید دیدار» رسول‌اف را چگونه ارزیابی می‌کنید و به نظر شما فضای تبلیغاتی منفی جشنواره علیه ایران به بهانه اکران این فیلم، ناشی از چیست؟" گفته است: اولا خواهش می‌کنم قضیه را جوری بزرگ نکنید که به نفع کسانی تمام شود که می‌خواهند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند: من الان در کن هستم و اینجا به هیچ وجه فضای تبلیغاتی منفی وسیعی علیه ایران درست نشده. واقعا قضیه در این حد نیست.
وی می افزاید: وقتی این‌قدر بزرگش می‌کنید کسانی خوشحال می‌شوند که اتفاقا دلشان می‌خواهد تا آن حد بزرگ به نظر برسند که فضای جشنواره عظیمی مثل کن را تحت تاثیر قرار داده‌اند. اینجا بیش از 20 هزار خبرنگار از رسانه‌های جهان و انبوهی آدم اهل سینما از چهار گوشه جهان حضور دارند و هر روز دارند فیلم می‌بینند. کل جمعیت دیروز که فیلم آقای رسول‌اف را دیدند هزار نفر هم نبودند و خیلی‌هایشان هم از کیفیت آن ناراضی بودند.
این متقد سینما اضافه می کند: نمایش آن فیلم و حواشی‌اش تنها گوشه‌ای از حوادث دیروز جشنواره را رقم زد و مثلا جایگاهش با استقبالی که از حضور عوامل فیلم دزدان دریایی کاراییب به عمل آمد قابل مقایسه نبود. اصولا اینجا خبر و ماجرا زیاد است و شرایط جوری نیست که یک موضوع خاص ناگهان حواس همه را پرت کند. بنابراین به این تصور دامن نزنید که دیروز در کن همه چشم‌ها به آن فیلم خیره بود.
وی می گوید: درباره خود فیلم هم معتقدم فیلم بد و ضعیفی است. داستان پرغلطی دارد و ریتم آزاردهنده‌ای که تماشایش را دشوار می‌کند. مشکل اصلی فیلم این است که آن‌قدر در مورد وضعیت اجتماعی سیاسی امروز کشور اغراق می‌کند که دیگر می‌شود گفت دارد دروغ می‌گوید، عامدانه یا غیرعامدانه. نمی‌شود برای فیلمی که دروغ می‌گوید احترام قائل بود. من این مشکل را با فیلم "طلای سرخ" هم داشتم. به نظرم آن فیلم هم در زمان خودش داشت دروغ می‌گفت.
معززی‌نیا در ارزیابی خود از جشنواره امسال کن اظهار داشته: کیفیت فیلم‌ها قابل قبول است. هنوز شاهکاری ندیده‌ام، ولی اغلب فیلمهای بخش مسابقه دیدنی‌ هستند. زاویه دید جذابی به موضوعشان دارند و بالاخره نکته‌ای برای تامل دارند. جشنواره کن محل خوبی برای دیدن بخشی از بهترین فیلم‌های تولیدشده در سال است. فکر می‌کنم هر آدم جدی اهل سینمایی بهتر است تلاش کند در این جشنواره حاضر باشد.


[ پنج شنبه 90/3/12 ] [ 11:50 عصر ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

اولین روزی که رفتم سر کلاس تاریخ سینما با خودم گفتم این کلاس از اون کلاسایی که فقط یه مشت اسم توش گفته میشه و اصلا با مزاج من سازگار نیست ولی خیلی زود عاشق کلاس شدم و دلیلش استاد اون درس بود که اینقدر مسلط حرف می زد که گویا خودش با "گریفیث" زندگی کرده، آره، یکی از بهترین اساتیدم که خیلی چیزا مخصوصا در مقوله نقد ازش یاد گرفتم آقای حسین معززی نیا است، مطلبی که می خونید نظر ایشونه در مورد سریال مختارنامه که گویا خیلیها تازه فهمیدن چه منتقدین خوبی بودند و نمی دونستن!!!! حرف جناب استاد هم بیشتر با همین بزرگوارانه ... اگه بخونید ضرر نمی کنید ...
پخش سریال مختارنامه ادامه دارد و رسانه‌ها درگیر حواشی آن شده‌اند. معمولاً هر هفته، بحث و جدلی، موافقت و مخالفتی بر سر نکته‌ای مربوط به مختارنامه در جریان است؛ نه فقط درباره‌ی آنچه پخش شده و دیده‌ایم، بلکه بر سر آنچه قرار است بعداً پخش شود و شکل و شمایلش نامعلوم است نیز حدس‌هایی زده می‌شود و حرف و حدیث‌هایی نقل می‌شود. گاهی هم گروه‌هایی با لحنی پرخاشگرانه به کلیت اثر حمله‌ور می‌شوند و اعلام می‌کنند از نحوه‌ی نمایش داده شدن فلان شخصیت یا فلان مقطع تاریخی دلخورند و لازم است سازمان صدا و سیما در آینده آثار دیگری تولید کند و آن مقطع از تاریخ را به شکلی که مورد نظر آنهاست نمایش دهد! کسان دیگری هم مشغول یافتن نشانه‌ها و استعاره‌های پنهان هستند و چند روز یک بار تفسیرهای سیاسی- اجتماعی خودشان را بر مبنای وقایع و گفت‌وگوهای قسمتی که پخش شده، عرضه می‌کنند. اما فارغ از همه‌ی این حاشیه‌سازی‌های روزمره و جار و جنجال‌ها، حالا که پخش سریال دارد به نیمه می‌رسد، دو نکته‌ی قابل تأمل در آن دیده می‌شود که لازم است مورد توجه قرار گیرد:
اول این‌که مختارنامه به شکل چشمگیری استاندارد فیلم‌ها و سریال‌های تاریخی ما را به لحاظ ساخت و پرداخت دکور، طراحی لباس و اجرای صحنه‌های عظیم ارتقا بخشیده است. خوشبختانه هزینه‌ی صرف‌شده برای طراحی و اجرای صحنه‌ها درست مصرف شده، به جزئیات دقت شده، برای باورپذیر درآوردن صحنه‌های جنگی و نبردهای تن به تن وقت صرف شده، سیاهی لشکرهای ته قاب کنترل شده‌اند، لباس‌ها و صورت‌ها درست ساخته شده‌اند و حالا برای اولین بار می‌توانیم بابت یک فیلم تاریخی تولید خودمان، خجالت‌زده نباشیم. این آغاز مسیری است که باید با انتقال تجربه‌ی سازندگان مختارنامه به دیگران پیموده شود تا خاطره‌ی آزاردهنده‌ی نقص‌ها و اشتباهات ساده‌لوحانه‌ی دیگر آثار تاریخی سینما و تلویزیون از ذهنمان زدوده شود و دوران جدیدی را در این عرصه آغاز کنیم.
اما نکته‌ی دوم که اهمیت بیشتری دارد، تحول بزرگی است که در شیوه‌ی روایت مختارنامه به چشم می‌خورد: نوع رو‌به‌رویی داود میرباقری با حوادث و شخصیت‌های این مقطع از تاریخ اسلام تازگی دارد و تماشای مختارنامه را به تجربه‌ای هیجان‌انگیز تبدیل کرده است. رسم آشنای این گونه فیلم‌ها در سینما و تلویزیون ما این است که شناسنامه‌ی شخصیت‌ها، شیوه‌ی عمل آنها و تکلیف عضویتشان در جبهه‌ی حق یا باطل از پیش مشخص باشد و ما به عنوان تماشاگر صرفاً شاهد چگونگی روند وقایع باشیم و هر وقت آدم‌های خوب ماجرا مرتکب عمل خیر شدند تحسینشان کنیم و هر وقت بدکاران خطا کردند، به حالشان تأسف بخوریم. وضعیت آثاری مانند یوسف پیامبر(ع) و نظایرشان که از این جهت کاملاً روشن است، اما می‌خواهم بگویم حتی در آثار قبلی خود میرباقری هم کم و بیش با همین وضعیت مواجه بودیم. درست است که کاراکترهایی مثل عمروعاص و معاویه در سریال امام علی‌(ع) متفاوت و قابل باور پرداخت شده بودند، اما باز هم موضع‌گیری ما نسبت به آدم‌های آن داستان از پیش مشخص بود و تصمیممان را گرفته بودیم. تا پیش از این می‌گفتیم ویژگی کار میرباقری این است که آدم بدهای داستانش را هم قابل باور درمی‌آورد. اما حالا در مختارنامه به‌کلی با موقعیت جدیدی مواجهیم: آدم‌هایی را می‌بینیم و موقعیت‌هایی را به شکل هم‌زمان شاهدیم که هر کدام در جایگاه خود قابل درک و قابل تأیید به نظر می‌رسند. همه‌شان خود را مسلمان می‌دانند و بر حق. هر کدام دلایل و توجیهاتی دارند. با کمی لغزش می‌توان با هر کدام از آنها همراه شد. حتی خود مختار که قهرمان داستان است، در هر مقطع خطاهای کوچک و بزرگی مرتکب می‌شود. حقانیت شخصیت‌ها در لایه‌ای از غبار تاریخ گم شده. یافتن راه به آسانی ممکن نیست. و این دشواری تشخیص حق و باطل، طعم جدیدی به روایت یک داستان تاریخی داده است. حالا دیگر نمی‌توان بیننده‌ی آسوده خیالی بود و در طول تماشای داستان با آرامش نشست و سر تکان داد که یعنی بله، من از پیش می‌دانستم این درست می‌گوید و آن دیگری خطاکار است؛ ناچاریم فکر کنیم. ناچاریم درگیر موقعیت شویم. مختارنامه دعوت به تفکر درباره‌ی تاریخ می‌کند. قضاوت بیننده را می‌طلبد. و به همین دلیل اشتیاق متفاوتی برای دنبال کردن هفته به هفته‌ی داستانی متعلق به قرن‌ها پیش برمی‌انگیزد. چون داستان تازه‌ای به نظر می‌رسد.

 عکس   عکس‌های دیدنی افتتاحیه نمایشگاه عکس «مختارنامه» با حضور عوامل مجموعه


[ یکشنبه 90/3/8 ] [ 3:38 عصر ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

gfarahani.mihanblog.com

سلام ...

گلشیفته فراهانی یکی از بهترین بازیگران زن ایران بود که الحق در آخرین بازیهایش در حد ستاره ظاهر شد ...

نمیدونم «درباره الی» رو چند بار دیدید؟! یا بازی یکدست و روون گلشیفته رو تو «سنتوری» ...

یا بازی اکشن و پر حرارت و پر انرژیش رو تو «دیوار» ...

اولین بار توی فیلم «بوتیک»ی دیدمش که تبلیغش ممنوع بود ...

من همیشه اعتقاد داشتم گلشیفته می تونه یک سوپرستار زن در سینمایی باشه که دیگه از بازیگر زن ، دقت کنین از «بازیگر» زن خیلی توش خبری نیست ...

خیلی از بازیگران خوب و زحمتکش زن که در سینمای ایران اسم و رسمی هم برای خودشون به هم زدن واقعا با یه سوپرستار فاصله های زیادی دارن ...

اما «گلشیفته» که گویا «شیفته» گل شدن بود به هر دلیلی حجاب از سر برداشت و حالا بمونه صحنه هایی از فیلم که حتما همه تون دیدین که کنار دی کاپریو دراز کشیده و خلاصه تصاویری که اصلا برای یک زن ایرانی که نماینده این مردمه قشنگ نیست ...

اگه اخبارش رو دنبال کرده باشین حتما میدونین که با محسن نامجو همکار شده و با هم میخونن ...

اما این خبر دیگه واسه من هم تازگی داشت:

http://www.jamnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=4245


[ جمعه 90/3/6 ] [ 9:19 صبح ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

fa1727b86deb047aa83977185608ca20 عکس CIA از بن لادن فتوشاپی بود + عکس واقعی

954a660852b63c9e5416a3d6cec8d280 عکس CIA از بن لادن فتوشاپی بود + عکس واقعی

 
یکی از کاشناسان CIA در اقدامی شگفت‌انگیز جزئیات عملیات دستگیری و کشتن عکس بن‌لادن را افشا کرد. این کارشناس که خواهش اکید داشت نامش فاش نشود ضمن تشریح کلیه مراحل انجام این عملیات، گفت: «در این عملیات پیچیده که یکی از مخوف‌ترین، سری‌ترین و بی‌اندازه‌ترین عملیات انجام‌شده بوده است، چندین و چند کارشناس خبره و خبره‌تر دخالت داشته‌اند.» وی در حالی که می‌کوشید صدایش وارد دستگاه‌های شنود نشود، مراحل این عملیات را به شرح زیر اعلام کرد:
«ابتدا در یک صبح بهاری، یک کارشناس مجرب، با کلیک روی آیکون برنامه photoshop در روی دستکتاپ کامپیوتر مرکزی اداره مبارزه با تروریسم سازمان اطلاعات آمریکا، این برنامه را اجرا کرده است. سپس از روی منوی برنامه که در نوار بالا وجود دارد، روی عبارت file کلیک و شاخه open آن را باز کرده است. این مراحل در نهایت سکوت و استتار و با رعایت کلیه مراتب و ملاحظات امنیتی انجام گرفته است. سپس کارشناس مجرب‌تر، از روی درایو D سیستم کامپیوتر مرکزی اداره مبارزه با تروریسم، عکس benladen08.jpg را انتخاب و باز کرده و سپس با احتیاط کامل پس از ورود به کنترل پنل سیستم مرکزی، روی گزینه folder option کلیک کرده و در شاخه view گزینه show hidden files, folders and drives را فعال کرده و بلافاصله به برنامه photoshop بازگشته و در را هم پشت سرش بسته است. سپس عکس jasad.jpg را از فولدر photo در درایو E انتخاب و آن را نیز درست در کنار عکس قبلی باز کرده است. از اینجا به بعد تیم ضربت ارتش سایبری ایالات متحده وارد عملیات شده و با بهره‌گیری از یک کارشناس خیلی مجرب‌تر و با استفاده از امکانات شاخه layer ذیل عکس benladen08.jpg را با ظرافتی باورنکردنی به فوق عکس jasad.jpg الصاق کرده است. سپس بدون فوت وقت، با استفاده از امکانات adjustments موجود در شاخه image ماله‌کشی روی عکس تازه را به انجام رسانده و با کلیک بر روی عبارت save as جسد بن‌لادن را تهیه کرده و عملیات را به سرانجام رسانده‌اند.
این کارشناس CIA می‌گوید این دومین یا پنجمین بار در تاریخ است که دستگاه اطلاعاتی ایالات متحده،‌ هنوز خشک‌نشده، جزئیات عملیات را افشا می‌کند.
 

[ یکشنبه 90/2/25 ] [ 12:18 عصر ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

خیلی سعی کردم که یه سری عکس واستون آپ کنم، اما نشد، این پست رو تقدیم می کنم به همه دوستان و همکلاسی های دوران دبستانم.

شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم
شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی و پخش می شد .... سر زد از افق...مهر خاوران
شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه
شما یادتون نمیاد ساعت 9.30 هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم
گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا...لالالالایی لالا..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه...جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا
شما یادتون نمیاد زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله
شما یادتون نمیاد کوچولو ها کوچولوها دستاتون بدیم به ما بریم به شهر قصه ها
شما یادتون نمیاد . گنجشگکه اشی مشی .... میفتی تو اب خیس میشی ....کی میپزه اشپز باشی ..... کی میخوره حاکـــــــــــم باشــــــــی
به یاد هنرمندی که تنها خوند تنها زد و در تنهایی مرد
شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از پدرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما.بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون
شما یادتون نمیاد آلوچه و تمره هندی ، بستنی آلاسکا, همشون هم غیر بهداشتی
شما یادتون نمیاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد
شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر
شما یادتون نمیاد کارت صد آفرین می‌دادن خر کیف می‌شدیم، هزار آفرین که می‌دادن خوده خر می‌شدیم
شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن...دخترا موشن مثه خرگوشن
شما یادتون نمیاد بستنی میهن رو که میگفت مامان جون بستنیش خوشمزه تره
شما یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد
شما یادتون نمیاد... سیاهی کیستی ؟منم پار30 کولا
شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ نه نه بی سوادی نه نه پس تو....
شما یادتون نمیاد آهای، آهای، اهاااااای ، ننه،من گشنمه ( یکی از بهترین بازی اکبر عبدی)
شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزم بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه
شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده؟
شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم
شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !
شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...
شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو
شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم....

شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد
شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم
شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.
شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...
شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه
شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند ورق میزدیم میشد انیمیشن
شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن
شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم
شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه
شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم
شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم دفترمونو جا گذاشتیم!!
شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!
شما یادتون نمیاد: چی شد ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم
شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...!!
شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن
شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه
شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم
شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود
شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!
شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی
شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند
شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود،
شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم
شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم
شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش
شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه
شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو
شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان
شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)
شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
شما یادتون نمیاد، یکی از بازیهای محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...
شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه
شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه... بالهاشو زود میبنده... روی گلها میشینه... شعر میخونه، میخنده
شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد
شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم
شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

واقعا شما یادتون نمیاد ولی اینها واسه ما یه دنیا خاطره ست.


[ پنج شنبه 90/2/22 ] [ 2:36 عصر ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]

گوشه ای از چیزایی که یادمه ، شما هم اگه چیزی یادتون اومد بنویسین

آژیر قرمز، ضد هوایی، پناهگاه، صدای آمبولانس،
دفترچه بسیج، 
گرویی شیشه‌های نوشابه،
هاج زنبورعسل، پلنگ صورتی،
آدامس خروس نشان،
مداد شیر نشان، پاک‌کن‌های بد پاک‌کن، کاغذ کاهی،
کیف‌های چمدانی با کلید کوچک فلزی،
والور، گردسوز،بوی نفت،
تعاونی شهر و روستا.
سیگار جیره‌ای. هفته‌ای دو پاکت. تیر و آزادی. اشنوویژه و هما بیضی بدون فیلتر برای مستضعفین سیگاری.
تویوتا لندکروز. پاترول.
صیح جمعه با رادیو. نوذری، آذری.
توپ دولایه.
چراغ علاالدین.
برنچ اروگوئه‌ای وارداتی. 
پفک نمکی مینو.
نوشابه فقط با ساندویچ.
فیلم سینمایی عصر جمعه شبکه یک.
بستنی آلاسکا. کانادادرای.
برنامه گمشدگان هر روز ساعت 4 تا 5 عصر.
برنامه کودک ساعت پنج..
ویدیوهای پیچیده شده لای پتو.
اسمارتیز، ویفر، تی‌تاپ،
رادیو، قصه‌های شب، ساعت ده و نیم، 
دفتر صد برگ، دو تومان.
تعلیم و تعلم عبادت است.
صف. صبح‌گاه. مرگ بر امریکا. دیر کرده‏ها در مدرسه. خانم معلم.
آقای ناظم.. کابل. شلنگ. دعای فرج.
نارنجک‌های پلاستیکی. قلک.
روزنامه کیهان. اطلاعات. 
کوپن. صف بانک.
کیهان فرهنگی. چیپس استقلال.. 
2 قرونی. 5 زاری.. تلفن سکه‌ای.
بامزی موش کوهستان . واتو واتو
صبح جمعه. آینه عبرت، علی، آ تقی، جمعه شب ساعت 9.
شلوار لی. لوله تفنگی.
قلکهایی به شکل مسجد الاقصی. پرچم اسراییل و امریکا کف زمین مدرسه.
ادامه برنامه تا چند لحظه دیگر.
مانتو. مقنعه‌ خاکستری. چادر مشکی. جوراب سفید قدغن.
کیهان بچه‌ها.
جوهر لیمو، کاربیت، پرمنگنات، گوگرد، منیزیم.
جاده ابریشم. 
رادیو: شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید.
رزمندگان سپاه اسلام. صدایی که هم اکنون می‌شنوید.
دوا گلی، وایتکس.
لاستیک دور سفید، قالپاق مگسی، بوق ده یازده، سونی شصت و چهار، باند خربزه‌ای، پیکان کارلوکس دهه چهل. 
آتاری.
کوله خاکی، شلوار خاکی، پوتین خاکی،
یادش بخیر دهه شصت بهترین دهه عمر ما بود. ما روحمان را در دهه شصت جا گذاشتیم و هیچ گاه نسل
امروز نفهمید ما چرا اینقدر حیرانیم.

قربون همه دهه شصتیها ...  سعی می کنم توی پست بعدی تعدادی از صفحات کتابهای دبستان دوره شصت رو بذارم.


[ سه شنبه 90/2/20 ] [ 1:8 عصر ] [ علی شاه مرادی ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
لینک های مفید
لینک دوستان